نظریۀ همه چیز- سه فیلم در یك فیلم
منبع:راسخون
آنچه میخوانید مصاحبه با آنتونی مك كارتِن نویسندۀ فیلمنامۀ نظریۀ همه چیز است:
• وقتی چیزهایی مانند تَكینِگی فضا-زمان، مكانیك كوانتوم، نظریه نسبیت و مفاهیم علمی پیچیده دیگر را توصیف میكردید، چقدر تلاش داشتید توصیفاتتان مبهم و رمزآلود باشد؟
من میخواستم به نقطهای برسم كه بتوانم خودم آن نظریهها را درک کرده و بفهمم، تا پس از آن بتوانم استعارههایی بصری و تصویری برای این مفاهیم بسیار اسرارآمیز و البته دشوار پیدا كنم. خواندن كتاب تاریخچه مختصر زمان آغازی برای این كار بود اما بعد، در مورد متنهای فرعی نیز تحقیق كردم تا بتوانم تقریبا از تمام كشفهای اصلی استیون دركی کلی پیدا كنم. چالش بعدی پیدا كردن راهحلهای سینمایی جذابی بود که بتوان به کمک آنها این مفاهیم را به تصویر کشید.
یكی از اولین تمایلات من این بود كه فیزیكدانها در مورد فیزیك توضیح ندهند. میخواستم مردم عادی بدون تحصیل آکادمیک در مورد فیزیک، یعنی کسانی مانند من و شما نهایت تلاششان را، هرچند ناشیانه انجام دهند تا بتوانند این مفاهیم را درك كنند. این صحنهای که برایتان شرح خواهم داد دقیقاً با همچین هدفی نوشته و ساخته شده است جایی كه جین دارد با استفاده از غذاهای داخل بشقاب روی میز شام، در مورد آن چه استیون دارد روی آن كار میكند، حرف میزند. شاید خیلی آسانتر میبود اگر میخواستیم یك فیزیكدان با یك تخته سیاه این صحنه را اجرا کند و ما را با اعداد و فرمولهایش بهتزده كند، اما در این صورت تنها چیزی که دستگیر مخاطب میشد این بود که چقدر همه فیزیكدانها باهوش هستند! هدف من این بود كه با فشرده كردن این مفاهیم به صورت چیزهایی دم دستی، حقیر و کوچک مثل نخودفرنگی و سیبزمینی، مكانیك كوانتوم و نسبیت را توضیح دهم، تا بتوانم هم مخاطب را سرگرم کنم و هم شاید چیزی به معلوماتش بیفزایم. میدانید حتی مثلاً با كف شکل گرفته روی یک لیوان نوشیدنی هم میتوان بازی کرد. با ایده مارپیچها خیلی كارها میشود كرد.
• آیا پیشینه شاعرانگی شما به تواناییتان برای خلق این نمودهای بصری جذاب مثل وقتی که استیون با استفاده از خامه توی قهوه اش اثر چرخشی ایجاد میکند که پس از آن این حالت با جلوه بصری فیلم برعکس می شود تا به گونه ای نشان دهنده شکل گرفتن این ایده باشد که زمان دارای یک نقطۀ آغاز است؟
بگذارید كاملاً شفاف حرف بزنیم؛ آن صحنه ادای احترامی به ژان لوک گُدار بود. صحنهای در یكی از بهترین فیلمهای او هست كه خامه به شکلی توی فنجان قهوه میرود که به شدت یادآور كهكشانی مارپیچی است. وقتی ما سعی كردیم راهکارهایی بصری را برای به عقب برگرداندن زمان بیابیم، آن مارپیچ به یك تصویر بازنمودی اصلی تبدیل شد. یكی از اولین ایدههایی كه ابتدا در متن پنهان كرده بودم این بود كه متن در مورد زمان و بررسی آن چه در اولین لحظه جهان رخ داده است، خواهد بود و میدانستم كه فیلم باید با برگشتن كل فیلم به عقب تمام شود. همانطور كه اغلب اتفاق میافتد، وقتی پایانبندی را میدانید، به نوعی شما را راهنمایی میكند كه چطور از ابتدا ادامه دهید. این موارد درون متن قرار داده شد و ادی و فلیسیتی از آن استقبال كردند.
آنها لحظهای دارند كه در متن اصلی نبود، آنها زمینهسازی میكنند كه استیون اولین ایدهاش را در مورد اینكه ممكن است جهان از یك سیاه چاله متولد شده باشد، به جین توضیح میدهد و آنها شروع كردند به چرخیدن به اطراف و شادی کردن و حس پر نشاطی از پیچیدن را به ما نشان دادند. شما یك سیستم تصویری ایجاد كردهاید.
• صحنهای هست كه بعد از اینكه کتاب تاریخچه مختصر زمان به یك پدیده تبدیل میشود، استیون در حال سخنرانی برای عدهای است و میخواهد به یك زن كمك كند كه خودكارش را که روی زمین افتاده، بردارد. وقتی این لحظه را در فیلم میگنجاندید، به چه چیز فكر میكردید؟
میخواستم نشان بدهم در طول این جشن بزرگ (كه تقریباً نقطه اوجی در زندگی استیون بود) زمانی که او بابت بزرگترین موفقیتش در سطح جهانی تجلیل و تحسین می شد و لذت می برد، او هنوز مردی بود که روی صندلی اش نشسته بود و اگر می توانست، حتی حاضر بود تمام آن تحسینها و موفقیتها را بدهد تا در ازای آن از صندلیش بلند شود و به طرف دیگر اتاق برود و خودکاری که خانم جوان در آن هنگام بر زمین انداخته بود، بردارد و به او بدهد. ایده من این بود که متوجه ازخودگذشتگی فوقالعادهای شویم كه استیون باید متحمل میشد تا به این نقطه برسد. انگار جایی در ذهنم، این ایده بود كه استیون هاوكینگ یك جور شرطبندی انجام داده بود كه در عوض قادر بودن به درك معماهای جهان، شاید باید تسلیم این بدن شود.
• آیا تبادل نظر کردن در مورد این كه چقدر از تقلای جسمانی هاوكینگ را نشان بدهید و در عین حال تماشاگر را با سفر او همراه سازید، مشكل بود؟
من در سال 2004، برای دیدن جین همسر استیون، سفر كردم و از او اجازه ساخت این فیلم را خواستم (اجازهای كه كسب آن هشت سال طول كشید)، همان روز طرحی از یك مارپیچ سهتایی روی یك برگ كاغذ كشیدم و این ایده را برای او مطرح كردم كه این فیلم در واقع سه فیلم در یك فیلم خواهد بود. این فیلم شامل ماجرای دستاوردهای استیون در علم خواهد بود، داستانی عاشقانه و بینظیر که مشكلات غیرعادی و راهحلهای نامتعارف و ماجرای مبارزه استیون و جین با این بیماری بیرحم را در بر خواهد گرفت. كه در آن استیون از یك مرد جوان كاملاً سالم به جایی میرسد كه به یك چوبدستی، دو چوبدستی، صندلی چرخدار و سپس صندلی چرخدار الكتریكی تكیه میكند و بعد صدایش را از دست میدهد و بعد ما میمانیم و استیون هاوكینگ بزرگ كه امروز داریم؛ كسی كه به سختی میتواند به طور ارادی یك عضله را در بدنش حركت دهد. این تفكیكها برای ما مشخص بود.
چون شما با ذات و ماهیت این فیلم ارتباط نزدیك داشتید، آیا هیچوقت به كارگردانی این فیلم فكر كردید؟ بهخصوص كه شما سابقه تجربه كارگردانی هم دارید.
بله، صادقانه باید بگویم که فكر كردم. اگر ده سال پیش با من حرف میزدید، آرزوی مؤلف شدن و كارگردانی این فیلم را مطرح میكردم. از آن موقع تا به حال سعی كردهام خودخواهیام را بهتر مدیریت كنم. من متوجه شدم كاری كه اساساً بهتر از هر چیز دیگری میتوانم انجام دهم، نوشتن است و فكر میكنم دنیا هم با این قضیه موافق است. این معنیاش این نیست كه شاید زمانی در آینده نخواهم اثری را كارگردانی كنم اما برای چند سال آینده، كاملاً روی نوشتن و فرصتهایی كه حالا دارد برای من به وجود میآید و درهایی که کم کم دارند گشوده میشوند و 12 ماه پیش بسته بودند، تمركز خواهم كرد.بعد از این تجربه، آیا خودتان شخصاً به تجلیهایی در مورد سؤالات بزرگتر در مورد خدا و عشق و هدف رسیدید؟
من به این برداشت قوی رسیدم كه اگر به نیرویی فراتر از خودت اعتقاد داشته باشی و بتوانی شوخطبعیات را حفظ كنی و ذهنت را هم فعال نگه داری، میتوانی تقریباً هر مشکلی را تحمل کنی و هر مانعی را از سر راه برداری.اولین باری كه صحنهای از فیلم را دیدید، واکنشتان چه بود؟
حس سپاسگزاری و قدردانی.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}